قدم به قدم تا حرم؛ پیاده روی اربعین 93
خدا بر درجات روح بلند امام عزیزمان بیفزاید که خوب گفت: «ما ملت گریه های سیاسی هستیم»، خوب گفت که: «مجلس عزا نه برای این است که گریه کنند برای سید الشهدا و اجر ببرند ـ که البته این هم هست ـ بلکه مهم آن جنبه سیاسی است که ائمه ما در صدر اسلام نقشه اش را کشیده اند که تا آخر باشد؛ و آن اجتماع تحت یک بیرق است، اجتماع تحت یک ایده است.»
همانطور که گریه هایمان برای سید الشهداء سیاسی است، قدم هایمان نیز در این میعادگاه عاشقی سیاسی است. شاید ساده انگارانه باشد اگر این حرکت را صرفا یک حرکت مذهبی بدانیم ـ که البته این هم هست ـ؛ پیاده روی اربعین مانور سیاسی ـ عبادی شیعه است. مانور انسجام و همبستگی امت اسلام که تبعا باید با تعمیق و تبیین ابعاد سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی این حرکت، آن را تبدیل به یک بصیرت سیاسی و زمانشناسی به هنگام در میان تمامی آحادی کرد که داعیه مبارزه با ظلم و جور دارند و از ددمنشی های ددمنشان عالم خسته و به ستوه آمده اند. که این نیز مسلمان ـ شیعه و سنی ـ و غیر مسلمان نمی شناسد.
علاوه بر این، پیاده روی اربعین تجلی ناب آموزههای عمیق اسلامی است. حرکت از یک مبدأ به سمت یک مقصد ِ معین، نظام یافته و هماهنگ و با یک شعار و عَلَم ِ واحد. باید اینجا بود و معنای گذشت، ایثار، نوع دوستی و ... را از نزدیک دید. باید اینجا بود و به چشم دید تحت یک بیرق بودن ِ شیعه را. شیعه؟ نه؛ حسین علیه السلام محدود به جغرافیای مذهبی شیعه نیست. به قول آن کشیش مسیحی که از او پرسیدند:
«پدر شما کجا و پیاده روى اربعین کجا؟»
گفت:
«درست است پیامبرانمان متفاوتند، اما حسینمان یکى است. حسین مال همه است...»
سفرنامه ام به اقتضای سفر و فرصت اندک و محدودیت اینترنت، کوتاه است و مختصر. در ادامه بخوانیدش...
ساعت 16:37 دقیقه روز سه شنبه 18 آذر 93 است. هواپیما از فرودگاه امام خمینی(ره) به سمت نجف حرکت می کند. دل در دلم نیست. همین دو روز پیش بود که رفیق خوبم جواد محمدزمانی(شاعر) تماس گرفت و گفت: بلیط برات گرفتیم؛ سه شنبه عازمیم...
حدود ساعت 18:30 شب به نجف رسیدیم. نماز مغرب و عشا را در فرودگاه نجف خواندیم و به سمت هتل حرکت کردیم. فرودگاه نجف شلوغی غیرقابل وصفی داشت. انگار ایران گسیل شده است به سمت نجف ... به سمت کربلا. وسایل را داخل هتل گذاشتیم و برای عرض ادب و ارادت، به آستان بوسی مولای نجف رفتیم ... السلام علیک یا امیرالمومنین علیه السلام
نفر اول از راست «امین مندالو» وکیل پایه یک دادگستری. ظاهرا مندالو نام مکانی در خوی است.
امروز ــ چهارشنبه ــ بعد از نماز صبح به سمت کربلا حرکت کردیم. تا ستون 120 را با ماشین آمدیم و از آنجا به بعد «پیاده»...
نماز ظهر و عصر را در موکب های ستون 180 خواندیم و برای خوردن نهاری مختصر در ستون 202 که متعلق به شهرداری تهران بود(+)، توقف کردیم.
رفقا از هم پراکنده اند. وعده دیدار را پای ستون هایی که از قبل هماهنگ کرده ایم، گذاشته ایم.
خوب گفت سید مرتضی آوینی که: «اگر صراط مستقیم میجویی بیا، از این مستقیمتر راهی وجود ندارد: حُبّ حسین(علیه السلام)»
زوار زیادی کنار جاده ایستاده اند تا بخشی از مسیر را با خودرو طی کنند. هرچند ظاهرا از 40 کیلومتری کربلا، مسیر بسته است و باقی راه را باید «پیاده» طی کرد ...
انصافا استقبال اهالی عراق از زوار بی نظیر است. نه می گذارند تشنه ات شود، نه گرسنه و نه خسته ... قدم به قدم نعمت است و رفاه. کودکان عراقی که سبدهای میوه به دست دارند، با هدایت پدر و مادرشان این طرف و آن طرف می روند و میوه به زوار تعارف می کنند.
فضای عجیبی است. از کودک و پیر و جوان و زن و مرد هر کس به طریقی و به اندازه وسع، کمر بسته اند به خادمی زوار، به زائرنوازی پیاده های حرم.
اصلش این است رو به «راه» و مقصد درست که باشی، همه دنیا، همه کائنات خادمت می شوند و نگاه حیران همه دنیا به سمت تو است...
اینجا «پا»ها نیستند که می روند. عنان همه چیز به دست «دل» است و دل هوایی «حرم» ...
اینجا با پای «دل» باید بروی ...
جسم و روحم با حرم گشته عجین
حال و روزم با غمت گشته غمین
این سه جمله خواب شب های من است
کربلا ... پای پیاده ... اربعین ...
رسیده ایم به ستون 800. بچه ها خسته اند و پاها نای رفتن ندارد. موکب ها همه پر هستند و جایی برای استراحت و خواب شب نیست و بسیاری کنار جاده نشسته اند و استراحت می کنند. سوار ماشین می شویم و تا بیست کیلومتری کربلا می رویم..
الباقی راه را پیاده می رویم. پاها از رمق افتاده و گرفتگی رگ پا، راه رفتن را مشکل کرده؛ اما این شعر در سرم می پیچد:
ماجرایی است ماجرای سرت
هرچه آمد به سرم، فدای سرت ...
می رسیم به کربلا... السلام علیک ایها العشق علیه السلام...
فیلم کوتاهی از ورودی کربلا (+)
برای خوردن صبحانه از محل اسکان میزنیم بیرون. انواع خوراکی هایی که در موکبها هست، انتخاب را مشکل می کند.
(تصویر اول «حلاوه» است و نوعی شیرینی. تصویر دوم قوری هایی به نام «دَلّه» است و پر از قهونۀ تُرک و تلخ. تصویر سوم هم که چایی های ِ تا کمر پر از شکر معروف است. تصویر چهارم نخودهای پخته و خوشمزه ای است که اصطلاحا به آن «لَب لَبی» می گویند. تصویر آخر هم «بامیه» های کربلاست.)
برای استفاده از وایرلس هتلی، گوشه ای می نشینم.
یک طرف ایرانی ها سینه زنی می کنند (+) و طرف دیگر موکب های اطراف هر کدام برنامه های خاصی دارند(+، +) در یکی از موکب ها زوار صف ایستاده اند و مداحی های آنها را پخش می کنند. اکثر زوار هم ایرانی هستند و تبعا مداحی ها هم ایرانی است. (+)
***
قدر ِ شلوغی کربلا غیرقابل وصف است. از صبح دلم بین دو حرم هروله می کند اما دریغ که از هیچ سمتی نمی توان وارد بین الحرمین شد.
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
(فریدون مشیری)
بعد از نماز مغرب و عشا دوباره در گوشه یکی از هتلها می نشینم و به نت وصل می شوم. در همین حین دعای کمیل یکی از کاروان های ایرانی شروع می شود و سهم شب جمعه من در کربلا همنوایی با کمیل ِ حضرت امیر علیه السلام می شود ...
آخر شب هر طور شده خود را به بین الحرمین می رسانم. شب جمعه است و بین الحرمین و دل در حیرت میان دو حرم... روضه اش مکشوف است؛ بماند ...
جمعیت بیداد می کند و آدمی در حیرت می ماند که این جمعیت عظیم چه طور در کوچکی کربلا گنجیده اند. یادم می آید که گفته بودند معادل زوار الحسین، ارض کربلا وسعت می گیرد و همه را در خود جا می دهد؛ الله اکبر...
گوشه ای از عزارداری در بین الحرمین را اینجا ببینید
(برای بزرگ شدن تصاویر، روی آن کلیک کنید)
از دیروز ظهر به خادمی زوار در یکی از موکب های نزدیک حرم حضرت عباس علیه السلام ـ حوالی هتل اطلس ـ ، سعادت و لیاقت پیدا کردم؛ موکب ام البنین سلام الله علیها. حس و حال خوبی است نوکری ارباب. خدا قسمتتان کند...
(برای بزرگ شدن تصاویر، روی آن کلیک کنید)
نذری دیشب مرغ بود.
صبح حلیم دادند؛ جای شما خالی. برای ظهر هم برنج و خورشت بار گذاشته اند..
«حمید» مسئول موکب ام البنین است. با هم حسابی رفیق شده ایم.
کنار موکب ما، موکبی است که به زوار فلافل نذری می دهد. «حسن» پسرک کم و سن سالی است که خیلی حرفه ای و خوب فلافل میزند.
فیلم کوتاه از این دو موکب و خادمی زوار را اینجا ببینید.
***
نزدیک یکی از هتل ها نشسته ام و از وایرلسش استفاده می کنم.
«بانوی من» عکس آش پشت پایم را در واتس آپ می فرستد ...
هوای کربلا خنک شده است. همینطور که گوشه ای از فضای بیرون هتل نشسته ام و سرم در اینترنت است، با چای های معروف عراقی خودم را گرم می کنم. این پسر در موکب برای زوار چای میریزد.
خبر می رسد رفقای خوبم حمیدرضا برقعی و جواد محمدزمانی هم رسیده اند کربلا. با هم حرکت کردیم اما در میانه راه از هم جدا شدیم. محل اسکانمان یکی است. به زودی دیدار تازه می شود.. ان شاءالله
این مرد کوچک «علی اکبر» است. همسفر کوچک کاروان ماست. به سن و قد و بالای کوچکش نگاه که نکنی، مردی است برای خودش. خادمی بچه های کاروان را می کند.
(فاطمه سادات خواهر علی اکبر است. وقتی دیدمش که بغل پدرش سیدباقر گریه می کرد. مادرش برای زیارت به حرم رفته بود و طولانی شدن بازگشت مادر، فاطمه سادات را از فرط گرسنگی، بی تاب! فاطمه را از بغل پدرش گرفتم و برنج و مرغ له شده گذاشتم در دهانش. الحمدالله توانستم آرامش کنم.)
دیروز با «عماد» از اهالی کرکوک عراق آشنا و هم صحبت شدم. شغلش عکاسی است. سه بار به ایران آمده و معتقد است در ایران بسیار ارزانی است. حضرت آقا را سید خراسانی می دانند و از علاقه اهالی کرکوک و مسجد سلیمان به ایشان می گوید. صوت گفتگوی ما را از اینجا بشنوید.
شب اربعین است. در محل اسکان بچه ها مراسم گرفته اند. حمیدرضا برقعی و جواد محمدزمانی با شعرخوانی شان و الیاسی با مداحی اش دل ها را طوفانی می کنند.
(تصویر اول: برقعی و الیاسی ؛ تصویر دوم: من، جواد محمدزمانی، برقعی)
بی گمان در صدف خالیشان دُرّی نیست
بین این لشگر وامانده دگر حرّی نیست
بی وفایی به رگ و ریشه ی آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو،سه من گندم بود
آی مردم پسر فاطمه یاری میخواست
فقط از آن همه، یک پاسخ آری میخواست
چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر
در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هم آوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست
چون ابوالفضل به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پائین انداخت
خویش را از دل گهواره می اندازد ماه
تا نماند به زمین حرف ابا عبدالله
آیه آیه رجز گریه تلاوت میکرد
با همان گریه ی خود غسل شهادت میکرد
عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه ی اهل حرم میدانند
بعد از عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که درچشم رباب است رباب
مرغ در بین قفس این در و آن در میزد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر میزد
آه بانو چه کسی حال تو را میفهمد
اصغر از فرط عطش سوخت خدا میداند
میرسد ناله ی آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای منو تو نیز بزرگ است علی
میروی زیر عبای پدرت آهسته
کودک من به سلامت سفرت آهسته
پسرم میروی آرام و پر از واهمه ام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام
پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود
تیر حس کردی اگر سوی پدر می آید
کار از دست تو، از حلق تو بر می آید
خطری بود اگر، چاره خودت پیداکن
قد بکش حنجره ات را سپر بابا کن
آه بانو چه کسی حال تو را میفهمد
اصغر از فرط عطش سوخت خدا میفهمد
داغ در چهره تو چند برابر گشته
طفل سیراب شده خنده کنان برگشته
صوت شعرخوانی برقعی در شب اربعین
صوت شعرخوانی جواد محمدزمانی
عکس های امشب از بین الحرمین
(برای دیدن تصاویر روی آن کلیک کنید)
***
ساعت یک شب است و با پادرد شدید خودم را به یکی از هتل های نزدیک محل اسکان می رسانم برای وصل شدن به شبکه جهانی!
محمد غفاری و سید مهدی مرتضایی و محمدجواد هم همراه من هستند. روزی ِ این ساعت ِ شب هم بامیه داغی است که قسمتمان می شود.
فکر می کنم هر چه «سفر» سخت تر می شود، دُرِّ دل های آدم ها نمایان تر می شود...
قدر ِ ازدحام زوّار به حدی است که اهالی کاروان مجبور می شوند مراسم روز اربعین و دعای اربعین را در بام ِ محل اسکان که مشرف به بین الحرمین است، برگزار کنند.
متاسفانه هیچ تصویر و صوتی از مراسم ندارم.
***
بعد از نماز مغرب و عشا برای زیارت حرم پسر ِ فاطمه علیهماالسلام و کسب اجازه برای زیارت سیدالشهداء راهی بین الحرمین می شوم. هیئات کوچک با سبک و سیاق های مختلف در حال عزاداری هستند. (+ و + و +)
در میان عزاداری ها اما برخی بدعت ها دل آدمی را به درد می آورد(+ و +) که هیچ دلیلی حتی عشق و ارادت به آستان حضرتش توجیهی برای این نوع عزاداری نیست. «شور و شعور» دو بال عزاداری سیدالشهدا علیه السلام است که توأمان لازم و ملزوم یکدیگرند و یکی بی دیگری به ارزنی نمی ارزد. چه آنکه رهبری نیز به عنوان ولی ِ زمان مکررا به شور و شعور توأمان و دوری از بدعت در عزاداری ها تأکید کردند.
و اعترف من الماء غـرفة ثمّ ذکر عطش الحسین علیه السلام فـرمى بها...
در حرم عده ای از هیأت ها شعار «اباالفضل علمدار خامنه ای نگه دار» سر می دهند. یک آن فضای حسینه امام خمینی(ره) در حرم ترسیم می شود. یاد آقا می افتم؛ اباالفضل علمدار خامنه ای نگه دار ...
روحانی ایرانی در حرم به سوالات و شبهات زوّار بسیار خوب و مسلط پاسخ می دهد. کمی آن طرف تر از ضریح پیرمردی از شفای فرزندش می گوید و مقتل می خواند. اطرافش را زوار گرفته اند. به ذهنم می رسد در میان چنین جمعیت کثیری بهتر است افرادی که اشراف و علم کمتری دارند، به مقتل خوانی شفاهی و مداحی نپردازند.
ساعت حدود دو - سه بعد از نیمه شب به زیارت حرم امام حسین علیه السلام می روم.
وارد حرم می شوم؛ دلم شش گوشه می شود ...
به محل اسکان می روم. هیچ جایی برای استراحت و خواب نیست. به ناچار قدم زنان به هتل نزدیکی در همان اطراف می روم. باران شروع می کند به باریدن. باران ِ بعد از زیارت عجیب دلچسب است...
وارد هتل می شوم و در لابی می نشینم و به شبکه جهانی وصل می شوم. پدر و پسر افغانی که معلوم است جایی برای خواب نداشتند، در لابی هتل خوابیده اند. هتلدار روی آن ها پتو می اندازد. فکر می کنم چه باور و جذبه است که با وجود همه سختی ها و بی جا و بی مکانی ها، آن ها را تا اینجا آورده است؟
غرق در افکارم هستم و سرم درون اینترنت! که مسافران هتل که آذری زبان هستند عزم رفتن می کنند. برای مدتی هتل بسیار شلوغ می شود. مسافران می روند زباله هایی که در فضای هتل رها کرده اند، از خود باقی می گذارند!
یک ساعت و نیم به اذان صبح مانده و من خواب آلود و خسته مجبورم تا اذان خودم را گرم ِ شبکه جهانی و چای کنم ...
(سید مهدی تمام مسیر نجف - کربلا را پیاده آمد. وقتی دیدمش خسته خسته بود ...)
اصلش این است که «علی وفادار» مشوقم بود برای برگزاری مسابقه. اسم علی را گذاشته ام «مردی برای خانواده». با دخترش «فاطمه» و همسرش مسافر اربعین شده اند. تقریبا بیست و چهارساعته در خدمت خانواده است. فاطمه اش به توت علاقه بسیار دارد.
آخرین شب حضور در کربلاست و دلم بدجور بی قراری می کند. حالا پنج روز و شش شب است که هوای کربلا، هوایی ام کرده. زمان به وقت کربلای ِ روز آخر عجیب دلگیر می گذرد ...
دل تنگی هایمان را میان روضه های الیاسی اشک می کنیم و اشکها بی آنکه شرم فرو ریختن داشته باشند، بر پهنای صورت می بارد.
صوت روضه شب وداع ـ الیاسی (دانلود)
روضه که تمام می شود، جواد محمدزمانی شعری که در این ایام سروده است را برای جمع چهار نفره مان می خواند. (متن و صوت شعرخوانی زمانی را از اینجا ببینید)
شعر جواد بی قرارترمان می کند. محیای رفتن به بین الحرمین و زیارت آخر می شویم. به ذهنم می رسد شعر جواد را به خبرگزاری فارس بدهم برای انتشار. در میانۀ مسیر ِ رفتن به بین الحرمین متن شعر ِ جواد را ــ که حالا پیاده شده و آماده است ــ می دهم دستش تا ویرایش کند. متن آماده می شود و برای دوست خوبم «مهدی نوری» مدیر فرهنگی خبرگزاری فارس می فرستم.
جواد محمدزمانی، سید مهدی رضوی، حاج آقا الیاسی
الیاسی و زمانی و رضوی برای زیارت حرم حضرت عباس علیه السلام می روند. من اما می مانم! دلیلش بماند!
هوای کربلا سرد شده و دستهایم یخ زده. گوشه ای می ایستم و زیارتنامه می خوانم...
دوستان که باز می گردند به زیارت حرم سیدالشهداء می رویم.
وقت خداحافظی است. برخی از اهالی کاروان از مرز زمینی به ایران می روند.
سوار ون می شویم و تا گاراژ کربلا می رویم.
منتظر رسیدن اتوبوس و ساک ها هستیم.
در همین فاصله بچه های کوچک تر کاروان مسابقه «پرتاب سنگ» برگزار می کنند.
بعد از نیم ساعت اتوبوس می آید. ساک ها و وسایل را داخل اتوبوس می گذاریم و حرکت می کنیم. خوبی اش این است که به لطف یکی از دوستان که اینترنتش را با من به اشتراک گذاشته، در طول مسیر به شبکه جهانی وصل هستم.
مقصد نجف است. مقصدی که مبدأ حرکتمان بود. واقع آن است که سفر آغاز راه است و این مبدأ و مقصدهای اعتباری بهانه اند برای «رسیدن». اصلش این است که در این سفر پای اراده ات باید «ره رو» باشد و در بزنگاه ها نلنگد...
تا دیروز این مسیر شاهد عظیم ترین راهپیمایی جهان بود. اینک اما موکب های خالی و طریق ِ بی نفر.
خداحافظ موکب های کوچک و بزرگ، خدا حافظ چای پررنگ عراقی در استکان های کمرباریکِ تا کمر پُر شده از شکر، فلافل و قهوۀ تلخ و داغِ عربی، سینیِ خرمایِ مخلوط به ارده، بامیه های بلند و شیرین، نخود پلو و قیمه نجفی؛ خداحافظ خُبزهای (نان) گِرد و تازه از تنور در آمده، خداحافظ فریاد «مای مای» پسرکی که لیوان آب تعارف می کرد، خداحافظ فریاد «هَلا بِکُم هَلا بِکُم یا زُوار» مردان عراقی، خداحافظ تنها میل هایِ شماره گذاریِ شده عالم، خداحافظ پرچم های سرخ و مشکیِ شناور در وزش باد، خداحافظ عَلم ها و پرچم های تمام قامت ایستاده بر دوش زائران، خداحافظ پاهای تاول زده و انگشت های باندپیچی شده، خداحافظ خورشید طریق الحسین علیه السلام، خداحافظ تابلوی سبزرنگ «کربلاء المقدسه، 20 کم»، خداحافظ گام های خسته ولی استوار، خداحافظ ...
آنچه در اربعین دیدم روایت عقل بود و عشق. عقل معاش که می گوید بمان و عشق می گوید برو؛ رفتنی هر چند سخت و صعب ... واقع امر این کلام سید مرتضای آوینی است که: «عقل اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نبُرد، عشق را در راهی که می رود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.»
والسلام
تصاویر بیشتر در کربلا (+)
تصاویر بیشتر در مسیر بازگشت (+)