آخرین شب حضور در کربلاست و دلم بدجور بی قراری می کند. حالا پنج روز و شش شب است که هوای کربلا، هوایی ام کرده. زمان به وقت کربلای ِ روز آخر عجیب دلگیر می گذرد ...
دل تنگی هایمان را میان روضه های الیاسی اشک می کنیم و اشکها بی آنکه شرم فرو ریختن داشته باشند، بر پهنای صورت می بارد.
صوت روضه شب وداع ـ الیاسی(دانلود)
روضه که تمام می شود، جواد محمدزمانی شعری که در این ایام سروده است را برای جمع چهار نفره مان می خواند.
(قبل تر هم در شب اربعین سیدحمیدرضا برقعی و زمانی با شعرخوانی شان (+)، دل هایمان را بی قرار کرده بودند.)
از راست: جواد محمدزمانی، سید مهدی رضوی، حاج آقا الیاسی (مداح کاروان)
صوت شعرخوانی جواد محمدزمانی(دانلود)
دلبستۀ حُسن است دلارایی اگر هست
بی تاب صبوری است شکیبایی اگر هست
کس راز هزار اختر این چرخ ندانست
در خلقت هستی است معمایی اگر هست
جانا ثمرش جز تب تشویش نباشد
جز خلوت دل باغ مصفایی اگر هست
ای برق تجلی! همه تن شوق وجود است
درگوشه صحرای عدم جایی اگر هست
این است دو جرعه ز مِیِ حکمت صائب
از اوست سخن، می و صهبایی اگر هست
چیزی که به جا مانده همین تَرک تمناست
در خاطر عشاق تمنایی اگر هست
در غیبت خلق است اگر هست حضوری
در ترک تماشاست، تماشایی اگر هست
ای دل گذر از دیده و از خویش جدا شو
مانند حسین آینه ای غرق خدا شو
در راه طلب کیست که دلباخته باشد
از زنگ هوس آینه پرداخته باشد
یا آنکه گواهی بدهد گوهر مقصود
آن طایفه بُرده است که جان باخته باشد
فرمود روا نیست به توجیه تفاهم
دل با ستم شمرزمان ساخته باشد
هیهات که باشد به دلش جوهر مردی
آنکس که به میدان سپر انداخته باشد
آن عارف فارنی است که بر اسب تجلی
بر معرکه عشق و جنون تاخته باشد
این مصرع رنگین حسین است که در شعر
اقبال بدان یک سره پرداخته باشد
ای غنچه خوابیده چون نرگس نگران خیز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز
برخاست که در چشم سحر خواب نیاید
تا کشتی ایمان سوی گرداب نیاید
تا دین به کف آل زیاد ابن ابیه است
در چشم حسین بن علی خواب نیاید
سیلی به یزید بن معاویه زد آن روز
تا مست سوی منبر و محراب نیاید
چون رود علمدار حسین اهل خروش است
هرچند که با مشک پر از آب نیاید
این نغمه خون رنگ از آهنگ جنون است
این کار ز هر مضمر و مضراب نیاید
این نعمه چنان بود که تا روز قیامت
در جان و دل خصم خدا تاب نیاید
نگذاشت فراموش شود یاد پیمبر
هرچند که خون شد دل اولاد پیمبر
جان سوزترین واقعه پیداست ببینید
هر گوشه این معرکه غوغاست ببینید
این دشت که از خون شهیدان حقیقت
هر لحظه خروشنده چون دریاست، ببینید
این سر که سرافرازی عالم همه از اوست
امروز روی نیزه اعداست ببینید
این پیکر پر خون که بر آن اسب دواندند
آرام دل حیدر و زهراست، ببینید
پای همه از خار مغیلان شده مجروح
دستان دعای همه بالاست، ببینید
از دامنه داغ در این دشت مپرسید
آتش به روی دامن گل هاست ببینید
از سیلی دشمن، رخ اطفال کبود است
هم پیکرشان زخم سراپاست ببینید
صد حیف که از واقعه گفتیم و شنفتیم
از زینب و از شدت غمهاش نگفتیم
می گفت که آتش به دل قافله افتاد
دیدی که میان من و تو فاصله افتاد
در جان و دل اهل حرم خیمه زد اندوه
در لشکر دشمن شعف و هلهله افتاد
خلخال نمانده ولی از خار بیابان
در پای غزالان حرم آبله افتاد
ای همدم زهرا و علی کار تو امروز
با خولی و شمر و شبث و حرمله افتاد
کشتند ولی جسم تو را دفن نکردند
سجاد تو با دیدن آن در گله افتاد
سر بر روی نیزه، تنت اما به روی خاک
اینگونه میان سر و تن فاصله افتاد
این باغ قیام است که لبریز شکوفه است
تا خواهرت احیاگر اسلام به کوفه است
سفرنامه کوتاهم از پیاده روی اربعین امسال را از اینجا بخوانید.