ماه شب پانزدهم
ماه نو به نیمه که میرسد، «دیدن ِ ماه» را حکایتی دیگر است. حکایت محفلِ شاعران بیدل، وصف ِ جمع ِ جمعیتی است که از دست ِ ساقی، ساغر میگیرند و توشه راه میکنند ... خوشا ساغر از دست ساقی گرفتن...
آنچه در پی میآید وصفی است کوتاه از شب پانزدهم ...
بیتابتر از جان پریشان در تب
چشمها بیقرار دیدارند و کوبهی قلب به سینهی انتظار میکوبد؛ قامت عزیزش که بر سنگفرشهای حیات سایه میاندازد، جمعیت ارباب وفا را نه میگسلد که سویش گسیل میکند.
جمعیت به احترام بلندای وجودش میایستند و هوای عطشناک، سیراب میشود از این زلالی ناب...
نور میپاشد در حیاط ... یاران وفا دور تا دور عزیزش را میگیرند...
ماه ِ محفل در میان جمع مِهر و نور میپاشد. یکی را میبوسد، تن سالخورده دیگری را به آغوش میکشد و آن دیگری کتابها را بهانه میکند برای گرفتن دست ِ علمدار ِ یار ... امان از گرمی دستها که گرمای جان میشود و روح را تازه میکند ...
به چشمها که دقت کنی همه گرم ِ نگاهاند و حتی اگر هیچ هم برای عرضه نداشته باشند اما دل پر پر میزند که بنشیند روبهروی عزیزش و به عافیت برسد اما ...
اما زمان به وقت دنیا کوتاه است... صدای اذان جمعیت را میکشاند پشت سر آقا به نماز...
آقا بر سجاده سفید میایستد و جمعیت صف در صف اقتدا میکنند... الله اکبر...
نماز به سلام و صلوات که تمام میشود، عطر چای و ریحان روزهداران را بیتاب ِ نشستن بر سفره افطاری ساده آقا میکند... بسم الله
فکر کن؛ روزهات را با طعام ِ ناب ِ عزیزی افطار کنی و از برکت رزقش تمام وجودت عافیت شود و برای تمام سالات أسس علی التقوا ...
***
همه هستند و منتظر...
جمعیت قامت عزیزش را که بر در میبیند، به سلام و صلوات بر میخیزند... و إن یکاد بخوانید و در فراز کنید ...
قزوه رخصت میگیرد برای شعرخوانی. شعری از مرحوم حسین منزوی در وصف امام حسن مجتبی علیه السلام میخواند.
رسم معرفت را اما آقا خوب به جا میآورد. قزوه که یاد میکند از محرومین و مرحومین، آقا حواسشان جمع ِ جای خالی یاران قدیم است؛ و مرحوم بهجتی را که فرزندش در جلسه حضور دارد، به نام یاد میکند...
نوبت میرسد به حمید سبزواری؛ کمی کسالت دارد. نه به سن است و نه به رنجوری جسم، دل باید جوان باشد. شعرش را با موضوع توافق هستهای میخواند. آقا با لطافتی مزاحگونه میگویند: شعر جوانانهای بود. معلوم است که در 90 سالگی هم میتوان شعر جوانانهای گفت.
به رسم همه ساله نوبت میرسد به شاعران پارسیگوی ِ غیرپارسی.
محمداکرام، استاد دانشگاه لاهوت است که شعرش را میخواند:
رندان بلانوش که سرمست الستند
از هر دو جهان رَسته، به میخانه نشستند ...
آقا به دکتر حدادعادل برای همکاری و بهرهگیری از این شاعر توصیه میکنند.
«دهر مندرات» شاعر غیرپارسی دیگری است از هند که در وصف سالار شهیدان علیه السلام دو بیت کوتاه می خواند.
مندرات در ادامه شعری نیز از پدر مرحومش که شیفته و مرید حضرت امیرعلیه السلام بود، میخواند. مندرات میگوید تمام دارایی پدرش بعد از فوت، 29 روپیه بود و از خود کتابهایی با عناوین «هماره علی»، «هماره حسن»، «هماره حسین» و «هماره رسول» برجای گذاشته است.
شعرخوانی مندرات که تمام میشود آقا به بداهه شعری مرتبط میخوانند:
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست ...
از سرزمین تاجیکها، شاه میرزا شعری عارفه میخواند. میرسد به این بیت که:
خوشا گم شدن در معاد نگاهت
اگر صبح محشر نباشد نباشد...
آقا مزاحکنان میگویند: چارهای نیست البته که معاد است..
بعد ادامه میدهند: لفظ خوب ... معنا خوب ...
سرشان سلامت آقایمان را؛ سرحال بودند امشب و ملاحت شوخطبعیشان، فرحبخش ...
«علی حکمت» شروع که میکند به خواند شعرش «گنه کرد در بلخ آهنگری ...» آقا با لبخند همیشهگیشان و با تعجب طنزآمیز ِ ظریفی میگویند: به تازگی؟!... لبخند مینشیند بر لبان حضار. آقا از مثنوی حکمت تعریف میکنند و تاکید میکنند که شعرشان هجو ندارد.
«امجد قیمی» شعری به زبان کردی میخواند. آقا ترجمه شعر را طلب میکنند و بعد ادامه میدهند: کردستان استان فرهنگی است، خدا شاعران آنجا را حفظ نماید.
بعد، از مرحوم گلشن کردستانی و مرحوم ستوده یاد میکنند.
«نیکو ائیلان» که غزلش را با این ابیات میخواند:
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
تو آن حقیقتی که تو را مژده میدهند
اسطورههای خفته در افسانهها به هم
هر خانهای مناره اللهاکبر است
اینگونه میرسند همه خانهها به هم
آقا میفرمایند: این غزل شما بنده را وادار میکند تا بروم کتاب را از اول تا آخر بخوانم.
شاعر قزوینی شعرش را میرساند به این مصرع: «میثم دم از شعر زد و بالای دار رفت...» آقا با زبان تحسین میگویند: مبالغه قشنگی است.
محمدصادق آتشی شعر را در وصف وحدت اسلامی میخواند:
مسجد یکی، مناره یکی و اذان یکی است
قبله یکی، کتاب یکی، آرمان یکی است...
آقا با عبارت «الفاظ با طراوت و جوان» شعر را تحسین میکنند و بر نیاز به شعرگوییهایی از این دست موضوعات تاکید میکنند.
***
نوبت به بانوان شاعر میرسد.
یکی یکی شعر می خوانند؛ فاطمه بیرامی، اسماء سوری، معصومه فراهانی.
خانم فراهانی غزل عاشقانهاش را که میخواند:
قصه به سر نمیرسد و طِی نمیشود
هِی خواستم که دل بکنم، هِی نمیشود...
آقا به مزاح حرفی میزنند که با خنده حاضرین همراه میشود.
شعر پروانه نجاتی به تحسین ِ «مادرانه و حکیمانه» آقا مزین میشود...
***
زمان به وقت دنیا کوتاه است و شب قدر ِ شعر و شاعری تا شب پانزدهم سالی دیگر، سلام است و درود است و تحیت ...
منتشر شده در خبرگزاری مهر (+)