روایتی از یک سفر؛ دیدار با مادر حاج عماد مغنیه
امروز سالگرد شهادت جهاد مغنیه (پسر حاج عماد) بود. بهانه ای شد برای یادآوری دیدارِ جمع کوچکمان با مادر حاج عماد.
اواخر اردیبهشت 93 بود که با رفقای موسسه جهادی (صهبا) برای انجام برخی امور فرهنگی عازم لبنان شدم.
سفری دل نشین، پرخاطره و پردستاورد...
روز پرباری بود، از توقف در جوار آرامگاه شهید احمدقصیر تا بازدید از ملیتا و نوشتن یادبودی برای سید حسن نصرالله و ملاقات با سفیر و دیدار با مادر حاج رضوان و در آخر دیدار با همسر و دختر خردسال شهید غسان ابراهیم حجازی.
از این همه، عجالتا مختصری از منزل پدری حاج رضوان و دیدار با مادر بزرگوارش مینویسم.
***
عصر روز چهارم سفر است. وارد بیروت می شویم. بعد از دیدار با سفیر، به سمت منزل پدری حاج عماد مغنیه حرکت می کنیم.
مادر بسیار اجتماعی است. گرم و خوب صحبت می کند. حرفهای زیادی رد و بدل می شود. حاج کاظم دارابی صحبتهای مادر را ترجمه می کند.
با رهبر که دیدار کردیم به ما گفتند: حاج عماد قبل از شهادتش از من درخواست شفاعت کرد، ولی الان من از اون درخواست شفاعت دارم...
مادر حاج عمادر گروه را نصیحت می کند:
به طور خاص حافظ انقلاب باشید. خیلی شهید داده ایم. این شهدا مانند سینیِ پر نعمتی هستند که تحویل ما شده اند.
یکی از افراد گروه می پرسد: حاج عماد را چجوری می بینید و آخرین دیدار چگونه بود؟
آخرین بار حاج عماد یکشنبهی قبل از شهادتش آمد و شام را اینجا خورد. تا دو شب بیدار ماند برای اولین بار. و روز سه شنبه شهید شد.
یکی دیگر از افراد گروه از مادر می پرسد: خواب حاج عماد را دیده است؟
اینجا مادر شهیدان مغنیه ماجرای عجیبی از حضور فرزند شهیدش ـ جهاد مغنیه ـ در کنار او تعریف می کند.
مشاهده فیلم این بخش از صحبتهای مادر شهید مغنیه
ادامه می دهد:
هفته گذشته با همسر بشار اسد دیدار داشتم. زن بشار از قول همسرش به من گفت: ما در این موقعیت چقدر جای حاج عماد را خالی میبینیم. اگر حاج عماد زنده بود موقعیت سوریه اینطور نبود.
مشاهده این بخش از صحبتهای مادر شهید مغنیه
سید حسن در مورد شهادت حاج عماد بسیار متاثر بوده و هست.
صحبتهای مادر که تمام می شود، اجازه می خواهم جمله ای بگویم:
حاج عماد در قلب مردم ایران جای دارد. و ما از طرف مردم ایران و از طرف مادران، خواهران و همسرانمان در خدمت شما هستیم. ما دست مادری که به قول حضرت آقا، حاج عماد را سرِ دست گرفت و بزرگ کرد، می بوسیم»
جمله ام تمام نشده که جمع کوچکمان منقلب می شود.. حاج کاظم جمله آخر را از فرط بغض و اشک نمی تواند برای مادر شهید ترجمه کند.
مشاهده فیلم صحبتهایم خطاب به مادر شهید
آخر مجلس است و مادر حاج رضوان اسم تک تک افراد حاضر را می پرسد. به من که می رسد، میگویم: میرمجید.
مادر شهید و جمع دوستانه مان که در بهت نام جدید من هستند، خنده شان می گیرد. همین لبخند مادر شهید برای من بس است...
حاج رضوان، در حالی در رضوان خداوند تبارک و تعالی مأوا گرفت که ماموریت خود را انجام داده بود. به این فکر می کنم که چقدر مأموریت خود را انجام داده ایم و آماده رفتنیم؟
*********
(شهید فواد، شهید حسن عزالدین و حاج عماد / حاج رضوان در این عکس 18 سال دارد)
شهیدان مغنیه در ایام کودک/ از چپ در عکس: عماد، جهاد و فواد
هدیه ویژه ما به مادر شهید عماد مغنیه
نام «عماد مغنیه» بردی، دلم گرفت!
خون شهید، این شبِ یلدا سحر کند
ما را صدای «مغنیه» بیدارتر کند..